شهید اسد اسعدی قلی بیگلو
زندگینامه شهید بزرگوار
شهید اسد اسعدی در پانزدهم مهر ماه سال ۱۳۳۷ در روستای قلی بیگلو (محمود آباد) از شهرستان خداآفرین دیده به جهان گشود، پس از سپری نمودن دوران کودکی در سال ۱۳۴۳ در دبستان دولتی محتشم محمودآباد قلی بیگلو مشغول به تحصیل شد بعد از اخذ مدرک سوم ابتدائی به دلیل نبود امکانات و شرایط ضعیف مالی مجبور به ترک تحصیل گشت چون پدرش پیر و وی فرزند ارشد خانواده بود مجبور به کار در شغل چوپانی در سن ۹ سالگی گشت که تنها نان آور خانه بود. بعد از آن چند سال به کارگری پرداخت و از آن طریق نان خانواده را تامین کرد و بالاخره در سال ۱۳۵۵ جهت اعزام به خدمت از سوی حوزه نظام وظیفه اصلاندوز خواسته شد. وی از حوزه نظام وظیفه کلیبر در سال ۱۳۵۶ اعزام و دوره آموزشی مقدماتی خود را در لشگر ۲۸ پ کردستان گذراند و بعد از آن برای ادامه خدمت به سنندج اعزام گشت شهید در طول خدمت خویش ۲ بار به مرخصی آمد و وصیت ایشان به خانواده خود این بود که از من نگران نباشید، ما سربازان انقلاب هستیم و به امید خدا در جنگ پیروز خواهیم شد. شما مرا به خدا بسپارید و از مرگ من نترسید و من از مرگ نمیترسم و خدا کند افتخار شهادت نصیب من گردد تا بتوانم با قدم استواری در راه انقلاب شکوهمند اسلامی به شهادت نایل گردم. شهید اسعدی در ۲۸ اسفند ۱۳۵۸ که بیش از ۱۳ روز از خدمتش نمانده بود شهید گشت و به آرزوی خود یعنی وصال به خداوند و شهادت رسید.
خاطراتی از زبان مادر شهید
فرزند شهیدم اسد ، عصای دست خانواده بود و در دامداری و کار سخت و طاقت فرسای عشایری یار و مددکار مان بود کافی بود مسئولیتی را به وی محول کنیم محال امر بود که انجام ندهد یا ناقص بگذارد و در اسرع وقت به خوبی آن را به اتمام میرساند. در آن زمان مثل اکنون نفت و گاز برای تامین حرارت منزل وجود نداشت وی برای تهیه سوخت منزل به جمع آوری هیزم که کاری بسیار سخت بود میرفت و از کودکی اجازه انجام این کار را به دیگران نمیداد و با غیرت و خستگی ناپذیری در تامین آسایش و آرامش خانواده تلاش میکرد. و در تمام کارهایش رد پای صداقت، ایثار و خلوص نیت بر جای مانده است.
پسرم بعد از یک سال به مرخصی آمده بود و با هم درد و دل میکردیم که به من گفت مادر مهربانم و پدر عزیزم از شما خواهشی دارم که هرچه امکان دارید در باسواد کردن بچههایتان کوتاهی نکنید بیسواد مانند فرد کوریست که هیچ را نمیبیند و نمیشناسد با آنکه در کودکی چند سال درس خواندم اما چیز زیادی نمیدانم و مانند بیسوادان هستم که یک روز تنها به بازار جهت خرید لوازم شخصی رفته بودم که هنگام برگشت به پادگان راه را گم کردم و به یک نفر یک تومان پول دادم تا مرا به پادگان محل خدمتم برساند! در پایان صحبت پسرم دوباره تاکید کرد که مادر عزیزم و پدر عزیزم در درس خواندن بچههایتان بیشتر یاری و کمک کنید.
خاطراتی از زبان برادر شهید
بسیار خوش خلق و خوی بود و تبسم از لبانش دور نمی گشت زمانی که دوستانش از وی صحبت میکنند با افسوس از کوتاهی مدت دوستی خویش با شهید سخن می گویند و ابراز میکنند که این دوستی چند ساله برای آنان بسیار پر خیر و برکت بوده است. از پدرم شنیدم که در کودکی با اینکه بر دوش وی تکلیفی وجود نداشت همراه با وی به گرفتن وضو جهت اقامهی نماز میرفته است و سجاده نماز پدرش را پهن میکرده است... همچنین زمانی که ماه مبارک رمضان نزدیک میشد بسیار خوشحال می شد و با زبانی ساده از میهمان خالق خویش شدن و بر سر سفره سحری و افطار نشستن ابراز خوشحالی می کرد و از مادرش با تمنا درخواست میکرد که وی را برای سحری و نماز صبح بیدار کند و به دلیل سن کم او، پدر و مادرم وی را از این کار منع میکردند و می گفتند که هنوز برای تو زود است اما وی به این امر اصرار مینمود و همپای بزرگترها روزه میگرفت و در کارها نیز همپای آنان کار می کرد.
وی به علت فقر و نبود مدرسه در منطقه نتوانست بیش از سوم ابتدایی تحصیل نماید و همواره در تلاش بود که فرصتی بیابد و به تحصیل علم بپردازد و در سنندج خدمت مقدس سربازیش را انجام داد و زمانی که پس از یک و نیم سال برای دیدن خانواده به مرخصی آمده بود از رنج بی سوادی خود سخن میگفت و بیسواد را چون نابینا می پنداشت. هر چند که این امر را نمی توان بر وی نقص گرفت چون در زمان حکومت رژیم معدوم شاه امکانات منطقه در تحصیل، بسیار ناچیز و در حد صفر بود.
آری این شهید آگاه و بادرایت زمانی که خدمت سربازیش را کم مانده بود به اتمام برساند با آگاهی از اینکه دوازده روز از آن باقی مانده است متوجه درگیری همرزمانش با ضد انقلابیون میشود و به یاری آنان میشتابد و در راه انقلاب و اهدافش به همراه همرزمانش به درجه شهادت می رسد. این عمل وی چیزی جز این نیست که بینش عمیق و بصیرت وی به حد کمال بوده است.
قسمتی از وصیت نامه شهید بزرگوار
پدر و مادر عزیزم به خدمت وطنم می روم به سفری می روم که خیر و برکت است دعا کنید ما فرزندان ایران هم در انجام وظیفه خودمان موفق باشیم.
من هم مانند سایر برادران دینی خود به وظیفه الهی خود عمل میکنم. اگر شهادت نصیبم شد برایم گریه نکنید زیرا با گریه شما روح مرا رنج میدهید بلکه به شهادت فرزندتان افتخار کنید زیرا شهادت در صراط مستقیم و در راه خدا و وطن و اسلام و ناموس است.
برادر عزیزم همیشه در راه تحصیل کوشا باشید و سعی کنید در راه مستقیم قدم بردارید... برادرم به مادر و پدرت و خواهرانت خوبی و نیک نکنی در روز قیامت تو را نمی بخشم.
تصاویری از مزار شهید بزرگوار
Alaaleh.blog.ir/post/23