آلاله

بیا با گل لاله بیعت کنیم... که آلاله ها را حمایت کنیم...

شهید اروج نظامی
شهدای کلیبر

شهید اروج نظامی

 

زندگینامه شهید بزرگوار

شهید اروج نظامی فرزند اسفندیار نظامی ساکن قریه امیر آباد به تاریخ سال ۱۳۴۷ ماه نهم و روز دهم در روستای امیرآباد از توابع شهرستان کلیبر در یک خانواده محروم چشم به جهان گشود که از دوران کودکی با همسالان خود بسیار صمیمی و مهربان بود رفتار بسیار خوشی در خانواده نسبت به پدر و مادرش داشت هیچگاه با کسی سرو صدا بپا نمی کرد چون در یک خانواده مومن به دنیا آمده بود از کودکی در کنار پدرش به عبادت خدا مشغول میشد وی دوران تحصیلات ابتدایی را در زادگاه خود روستای امیر آباد و دوران راهنمایی را در روستای آبش احمد به پایان رسانید که در مدرسه هم با انجمن اسلامی همکاری کرده و خود عضو انجمن بود نمونه ای از یک انسان مومن و متعهد و دلسوز برای اسلام بود ایمانی استوار به خدا داشت کوهی از تقوا و مقاومت و ایثار و فداکاری بود در کارها همیشه به یاد خدا بود و در همه کارها همیشه فقط رضای خداوند را جلب میکرد حتی در خوردن و خوابیدن همیشه با وضو بود وقت خود را بیهوده صرف نمی کرد بسیار کم حرف بود و تمام صحبت هایش به موقع بود در هنگام نماز خواندن حضور قلب و تواضع بسیار زیادی داشت به مادیات و مال دنیا کم اهمیت می داد. بسیار ساده و بی پیرایه بود از مشکلات و گرفتاری‌ها نمی هراسید و همچون کوهی استوار با آنها مبارزه می‌کرد و همیشه از خداوند کمک می خواست عاشق امام بود و همیشه به ایشان عشق می‌ورزید چنانچه خود زمانی امام را در خواب دیده بود که به او فرموده بود: «تو از پیروان واقعی ما هستی.» و می گفت در زندگی دو آرزوی مهم دارم اول لقای حضرت مهدی (عج) و دوم شهادت که امیدوارم در جبهه حق علیه باطل به هر دوتای آن نایل آیم و میگفت از شما انتظار دارم که ما را دعا کنید که زنده ماندن ما مهم نیست و زنده ماندن اسلام با شهادتمان بسیار مهم است... ایشان بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام امت خمینی بت شکن که می فرمودند دفاع از اسلام و قرآن واجب کفایی است ندای لبیک گفته و به جبهه های حق علیه باطل برای دفاع از اسلام و قرآن عازم گردید که در سومین اعزام خود در عملیات کربلای ۵ در تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۲۰ در منطقه شلمچه شربت شهادت نوشیده و به لقاء الله پیوست.

 

 

خاطراتی از زبان پدر شهید بزرگوار
فرزند شهیدم اروج نظامی بسیار خوش اخلاق و دوست داشتنی بود فکر نمی کنم کسی را پیدا کنید که از او رنجیده خاطر شده باشد به حدی اهالی روستا او را دوست میداشتند که بعضی وقت‌ها شب را در خانه همسایه به سر می برد و میهمان همسایگان بود میگفت پدر سعی میکنم که نمانم ولی اصرار بیش از حد آنان مانع خروجم میشود که مبادا ناراحت شوند و دوست نداشت کسی از دست او ناراحت باشد. او علاوه بر اینکه در انجام فرائض دینی کوتاهی نمی کرد بلکه به دیگران نیز توصیه میکرد نمازتان را در اول وقت بخوانید و نگذارید نمازتان قضاء شود و هیچگاه خداوند را در کارهایتان از یاد نبرید. در هنرستان کشاورزی تبریز درس میخواند و من هم تا آنجا که میتوانستم سالی یکی دو بار به دیدن وی می رفتم یکبار که رفتم گفتند حاج آقا اروج به جبهه رفته است از تبریز به کلیبر آمده بود و از آنجا بصورت داوطلب عازم جبهه شده بود و من اطلاع نداشتم. یکبار هم یکی از دوستانش به اسم مشهدی عنبر از سپاه کلیبر به دیدارم آمده بود و می‌گفت حالش خوب است و جای نگرانی نیست و پس از سه ماه دیگر که از جبهه اش بگذرد یک درجه سرهنگی به شانه های فرزندت فشار خواهد آورد. یک دفعه که به مرخصی آمده بود چون دیر وقت به روستا رسیده بود در منزل خواهر بزرگترش شب را سپری کرده بود که مبادا من را از خواب بیدار کند و صبح الطلوع به دیدنم آمد همدیگر را در آغوش فشردیم بدنش پوست انداخته بود میگفت چون غواص هستم بخاطر آب آنجا است.
گفت : برای حلالیت و دیدن شما و خواهران و برادرانم آمده ام مرا حلال کنید این وداع آخرمان است گویی نامه ای بود که از طرف پروردگارش بهش ابلاغ گشته بود و عجله داشت که بازگردد بهش گفتم قشون صدام ملعون را که تو به تنهایی تار و مار نمی کنی یک چند روزی بمان، فک و فامیل را ببین و بعد برو فرزندم اروج گفت به حضرت عباس (ع) قسم که اگر از فجایعی که دشمنان اسلام در جبهه های جنگ انجام می دهند با خبر باشید که چگونه مردم را به آتش گلوله بسته اند و زنان و کودکان و سالخوردگان را می کشند و حتی به حیوانات هم رحم نمیکنند چنین نمی گفتید من دیشب بایستی باز می گشتم ولی چون خواهرم قسم داد و برای اینکه شما را ببینم مانده ام ما پیرو خط امام (ره) هستیم و باید در صفوف اول این جنگ حضور یابیم و خودم راهیش نمودم و روانه جبهه حق علیه باطل گردید. مدتی ازش خبری نشد از سپاه کلیبر خبرش را گرفتم برادر صیغه ای دارد که از اهالی منطقه خدا آفرین می باشد وی می گوید که در صحت و سلامت است اخلاق بسیار خوبی داشت هر کس که با وی آشنا می شد جذب اخلاق نیک او میگشت و با هم پیمان اخوت و برادری می بستند زمستان بود فصل برف و بوران، اهالی روستا از شهادت فرزندم مطلع بودند و گفتند برای کاری به کلیبر میرویم و به پیشواز پیکر پاک و مطهر شهید رفته بودند. با شکوه و جلال خاصی شهید را به خانه آوردند شهید در منزل از ما خداحافظی کرد و پهلوی مزار سرباز شهید رحمان امیدواری که از دیگر شهداء روستای امیرآباد بود دفن گردید و به نزد شهداء اسلام و کربلا پیوست.

 

وصیت نامه شهید بزرگوار
الحمد الله رب العالمین والصلاه والسلام علی خیر خلقه محمد و آله الطاهرین و لعنه الله على اعدائهم اجمعین الى یوم الدین
با سلام و درود فراوان به رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت آیت الله العظمی امام خمینی. خداوندا مرا از جهنم دوزخ بر کنار کن و به صراط مستقیم بنما. خداوندا، من در این جنگ خود را به آتش می افکنم که در راه امام حسین (ع) میروم و اسلام را از دست بر نمیدهم. خدایا من هم به خاطر اسلام می جنگم که در راه امام حسین و خون پاک شهیدان به هدر نمی رود. خدای من عاشق شهادت امام حسینم و عاشق راه دین و قرآنم و عاشق کربلایم و عاشق سرباز امام زمانم ای برادران ایرانی هوشیار باشید که صدام مزدور به خاک پاک امام حسین (ع) دست نیاورده است. وصیت من به برادران رزمنده این صراط است که عاشق شهادت قبر حضرت علی (ع) که در نجف اشرف است غبار (توز)۱ آن قبر را پاک کنید. ای عاشقان سرباز امام زمان کربلا در انتظار شما رزمندگان است که خاک قبرش را پاک کنید. برادران من (اگر گدیب کربلانی آلساز منیم دیلمجعن دیعن ای کربلا بیر جوان سنن اوتری شهید اولدی)۲ سلام بر شیعیان امام حسین (ع) که رزمندگان اسلام جبهه ها را خالی نکنید که امام زمان هر شب و روز در جبهه های خط مقدم است برای دفن شهدا.


۱_ غبار به زبان آذری

۲_ اگر رفتید و کربلا را گرفتید از زبان من بگویید: ای کربلا یک جوان به خاطر تو شهید شد...

 

لینک های مرتبط با شهید بزرگوار
لینک کوتاه

برچسب‌ها
نظرات
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.