شهید ارسلان بابایی شاملو
شهید وارسته ارسلان بابایی شاملو یکی از قهرمانان میدان نبرد حق در پنجم مردادماه سال ۱۳۴۱ در یک خانواده دیندار و محروم عشایری در روستای شاملو بزرگ از توابع شهرستان کلیبر چشم به جهان گشود و در سن هفت سالگی تحصیلات ابتدایی را در روستای کاغلوکوزلو از روستاهای همجوار شروع نموده و تحصیلات ابتدایی را در همان جا به اتمام رساند و سپس تحصیلات راهنمایی را در روستای آبش احمد شروع نموده و در سال دوم راهنمایی به علت کمبود درآمد ترک تحصیل نموده و به کار دامداری و کشاورزی همراه با سایر برادران خودش مشغول گردید و تا اینکه در سن نوزده سالگی به دنبال نیاز از سوی مسئولین کشور به وجود جوانان و رزمندگان در جبهه های نبرد در نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران به خدمت شریف سربازی اعزام گردید و پس از طی دوره آموزش های مقدماتی مورد نیاز، به لشکر قهرمان ۲۱ حمزه اختصاص یافت و همراه سایر همسنگران خود مشغول دفاع از سرزمین اسلامیمان بود و یک سال و اندی با جان و دل از کشور عزیز و ناموس هم دینان خودش همگام با سایر همرزمان، پاسداری نموده و در جبهه های جنگ حق علیه باطل مبارزه کرد و سرانجام در تاریخ ۲۲ ام اسفندماه سال ۱۳۶۰ در محل جبهه های غرب کشور به درجه رفیع شهادت نایل آمده و جان به جان آفرین تسلیم نمود. شهید ارسلان بابایی دارای پدری بنام غلام بابایی و مادری به نام خانم حسن پور و سه برادر به نامهای اسکندر حمزه و محرم بابایی و شش خواهر میباشد.
خاطراتی از زبان برادر شهید بزرگوار
شهید از کودکی با فرهنگ عاشورایی رشد یافته بود در مساجد حضور می یافت و به علت صدای دلنشین که خداوند متعال در نهادش قرار داده بود به نوحه سرایی می پرداخت و در مدح ائمه اطهار علیهم السلام نغمه می سرود و زیبایی و دلنشینی کلام وی همه را مجذوب خود کرده بود و نیز جزو زنجیر زنان هیئت عزاداری سیدالشهداء علیه السلام بود... انسان کاملی بود و در امور شرع بسیار دقت داشت به نحوی که در خمس و زکات خانواده با پدر و مادر و خواهر و برادر دقت زیادی به خرج میداد.
وی با همسایه بسیار مهربان و خوش رفتار بود .
زمانی که با امام خمینی (رحمةاللهعلیه) آشنا گشت چون دیگر جوانان شیفته وی گشت میگفت اگر به فرامین امام عزیزمان عمل کنیم از یوغ ظلم و استکبار رهایی خواهیم یافت و به استقلال و آزادی خواهیم رسید و اطرافیانش را با خود همراه میکرد تا یاور امام و انقلاب شوند. خود را کوچکتر از همه می دانست و می گفت خدا بزرگتر از آن است که وصف شود (الله اکبر)، خدا را فراموش نکنید.
خاطراتی از زبان پدر شهید بزرگوار
طبیعت و ذاتش چون امامان معصوم بود طوری با اهالی برخورد میکرد گویی جان خودش است یعنی همه را چون جان خود دوست میداشت در سلام نمودن پیش دستی میکرد و حرمت بزرگان و ریش سفیدان را به نیکی به جای میآورد و با کوچکترها نیز چون بزرگان رفتار می کرد.
در اعتقاد و ایمانش محکم بود نمازش را با صدای بلند و فسیح می خواند. برای پیشینیان مان که دستشان از این دنیا کوتاه بود دعا و قرآن میخواند و برای آمرزش آنان طلب مغفرت میکرد و نذورات میداد. فردی مومن بود که به نظافت و پاکی اهمیت بسیار می داد با آنکه در فقر به سر میبردیم با محرومان و ستم دیدگان شاهانه و کریمانه برخورد میکرد و کسی را دست خالی باز نمی گرداند. هر آنچه را که به دست میآورد با اعضای خانواده تقسیم میکرد و شکرگذار نعمت های خدایش بود با شکار پرندگانی چون کبک هم به اقتصاد و خانواده کمک می کرد و هم دل مادرش را خوشحال مینمود. فرزندم ارسلان در راه دین اسلام، امام و پیغمبرش شهید شد... خودش داوطلبانه در این جهاد شرکت جست خونش در مقابل ظلم و استکبار جهانی به جوش آمده بود و چون رودی جاری که در مسیر خود به تطهیر می پردازد در طول عمر خویش به جهاد و ظلم ستیزی پرداخت.
اینجانب غلام بابایی بهعنوان پدر شهید امیدوارم که شما مسئولین محترم با ارج نهادن به خون پاک شهیدان و اجرای مقصود ایشان ادامه دهندگان راه شهیدان انقلاب اسلامی باشید و در انجام این وظیفه مهم پیروز و موفق باشید، انشاءالله.
خاطراتی از زبان مادر شهید بزرگوار
پسرم خاطره های زیادی دارد ولی یکی از خاطره ها که هیچ وقت از یادم نمی رود این است که قبل از شهادت به مرخصی آمده بود زمانی که مرخصی تمام شد و میخواست برود من از او خواستم که ای پسرم الان که جنگ است نرو ولی ایشان تبسمی کرد و گفت مادر عزیزم من بخاطر حفظ میهن و ناموس مردم و جلوگیری از نفوذ دشمن به جبهه می روم و سرباز امام زمان (عج) هستم برای من بعید است که جبهه را ترک کرده و در خانه بمانم در حالیکه کشور من به کمک جوانان نیاز دارد مادرم از تو میخواهم که شیرت را برایم حلال کنی و از خداوند بخواهی که شهید بشوم تا بتوانم در نزد خدا رو سفید باشم.
Alaaleh.blog.ir/post/18