آلاله

بیا با گل لاله بیعت کنیم... که آلاله ها را حمایت کنیم...

شهید آیت اله رضا زاده
شهدای کلیبر

شهید آیت اله رضا زاده

 

متن پایین سرآغاز آخرین نامه و اتمام نامه‌های برادر شهیدم آیت اله رضازاده می‌باشد...
با امید پیروزی رزمندگان کفر ستیز اسلام در جبهه های نبرد نور بر علیه ظلمت و با درود فراوان به روح پاک شهدای انقلاب اسلامی بویژه شهدای جنگ تحمیلی و با سلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی ابر مرد تاریخ پیر جماران، بت شکن سوم، امام امت خمینی عزیز و با درود فراوان به شهدای محراب...

زندگینامه از زبان برادر شهید بزرگوار

وی به روز هفدهم ماه بهمن سال ۱۳۴۴ در کلیبر در محله بالا دیده به جهان گشود بعد از طی دوران کودکی که مادرم وی را طفلی شیرین میخواند در سن هفت سالگی همراه با همسالان خود در دبستان سنائی کلیبر ثبت نام شد از همان روزهای اول درس علاقه وافری به کتاب پیدا کرد و در میان همکلاسان خود شاگردی نمونه بود بعد از اتمام دوره ابتدائی وارد کلاس اول راهنمایی در مدرسه راهنمایی شهید مطهری کلیبر گردید و این درست هم زمان با سرآغاز انقلاب اسلامی ایران به رهبری یاور مستضعفان جهان بود در طول انقلاب در تمام مجالس مذهبی و تظاهرات خیابانی شرکت داشت و مهر امام طوری در قلبش تابیده بود که نام امام از زبانش نمی افتاد همراه با درس پیوسته به مطالعه کتب مذهبی بویژه کتاب‌های شهید مطهری مشغول بود بطوری که اکثر کتاب‌های مذهبی و عقیدتی را مطالعه کرده بود. علاقه زیادی به خواندن نماز در سر وقتش و اول وقت داشت و خیلی به ندرت اتفاق می افتاد که نمازش به قضا رفته باشد رساله امام راهگشای او در حل مسائل دینی و احکام اسلامی بود...

با آتش جنگ تحمیلی که صدام بر علیه ایران اسلامی آغاز کرد آیت اله حال و هوای دیگری پیدا کرد...

او دلش بال و پر گرفت و به سوی جبهه ها پرواز نمود دیگر او رفتن به جبهه و نبرد با کفار زمان را افضل بر درس و افضل بر همه چیزش تشخیص داد راه پر افتخارش را از میان تمام تاریکی ها آگاهانه یافت و در اولین گروه اعزامی از بسیج مستضعفین و سپاه کلیبر به ندای هل من ناصر حسین زمان خمینی بت شکن لبیک گفته و جهت نبرد بی امان با حامیان ظلمت به لشکر حق در جبهه کردستان پیوست مدت ۳ ماه در مهاباد و کوه‌های اطراف بود تا برای دیدن خانواده اش به کلیبر برگشت علاقه وافری به نشریات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بویژه امید وصل انقلاب داشت بعد از مراجعت از اولین تجربه مبارزه با دشمنان اسلام و قرآن همراه با دیگر برادران پایگاه مقاومت مسجد باب الحوائج را پایه ریزی کردند در عین حال فکرش دانم در جبهه بود در پایگاه همراه با آموزش نظامی به آموزش عقیدتی و ایدئولوژیکی دوران همت گماشت در تشکیل مراسم دعای کمیل و دیگر مراسم سیاسی مذهبی پیشقدم بود. شب‌ها اول وقت به مسجد میرفت و تمام کارهای مربوط به پایگاه را همواره با سایر برادران سر و سامان میداد. وقتی که در خانه بود همیشه از شجاعت و شهامت رزمندگان اسلام که همانند یاران پاکباز امام حسین علیه السلام می‌باشند سخن می‌گفت مسجد را مقدس ترین سنگر مبارزه نور بر ظلمت میدانست در تاریخ ۱۳۶۲/۰۳/۰۵ مسئولیت پایگاه را بر عهده گرفت سختی کار وی را در انجام آن کار مستحکم می‌نمود و تا به هدفی که داشت نمی‌رسید رویگردان نبود همیشه برای پیوستن به همرزمان خود در جبهه های اسلام بر علیه کفار لحظه شماری میکرد تا دوباره در تاریخ ۱۳۶۲/۰۵/۱۵ عازم جبهه های کفر ستیز لشکر اسلام گردید...

در اولین نامه اش که بعد از اعزام ارسال داشتند نوشته بودند که ای ملت شهید پرور ایران ما رزمندگان اسلام ان‌شاءالله به یاری خداوند متعال و همت شما ملت مسلمان راه کربلای حسینی را باز کرده و همه عاشقان کربلای حسینی به زیارت آب و خاک و حرم مطهر حسین (ع) هجرت خواهیم نمود. بعد از آن ملت مسلمان عراق را از چنگ یزید زمان آزاد کرده و به سوی آن فلسطینی‌هایی که ۳۷ سال است زیر بمب‌های نپال صهیونیست‌ها جان به جان آفرین تسلیم می کنند و قدس عزیز را از چنگال صهیونیست‌های غاصب که قبله گاه من و تو و تمام مسلمین جهان است به یاری خداوند متعال با همت امت شهید پرور ایران رهانیده و تا فلسطینیان را در سرزمین خود مستقر نسازیم از پای نخواهیم نشست، مسلمان کسی است که تا کفر جهانی از سر مسلمین جهان قطع نشود آرام نگیرد بلی شهید آیت اله به عهدی که با خدای خویش داشت جامه عمل پوشاند و در حالی که جبهه برایش قربانگاه بود به ندای ابراهیم زمان اسماعیل وار لیبک گفت و در عملیات قهرمانانه والفجر چهار در تپه های پنجوین با یورش بر قلب سیاه دشمن زبون در حالی که هیچگاه به مرخصی آمدن و استراحت کردن فکر نکرد و تمام پیرایه های دنیوی را فدای هدف پاک و مقدس معنوی اش نمود با نثار خون پاکش وفای به اسلام را مهر نموده و سرانجام به لقاء الله پیوست روحش شاد و راهش مستدام باد...
شهید آیت اله رضازاده در آن زمان که در مدرسه مشغول به تحصیل بود در همه راهپیمایی‌ها شرکت داشتند با این که سن کمی داشتند اما سعی میکردند که در مراسمات و مجالس و در کارهای خیر حضور داشته باشد تمام اعلامیه هایی که و تمام نوارهایی که از طرف امام پخش می‌شد اولین بار باید خدا بیامرز چنین مواقعی خودش دسترسی پیدا کند بعد از شروع جنگ تحمیلی پایگاه مقاومت مسجد باب الحوائج را دایر کردند و با همه دوستان و رفیقانش این پایگاه را فعال میکردند و در آن پایگاه برنامه های مختلف و آموزش‌های دینی و اخلاقی مختلفی را بر پا گذاشتند یکی یکی در این پایگاه شبها نگهبانی می دادند از آن پایگاه که اعزام به جبهه شد با یحیی فاضلی با هم به جبهه رفتند سه ماه در مهاباد خدمت کردند و سه ماه هم در پایگاه فعالیت داشتند دوباره سه ماه، هم در اسلام آباد خدمت کردند ۲ بار توانست به جبهه برود بار دوم که میخواست برود به جبهه در عملیات منطقه ۵ عراق به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.

احساس سربلندی مادر شهید بزرگوار

مادرم همیشه افسوس میخورد و میگوید: یکی از فرزندان گل من بود که پرپر شد من افتخار میکنم که فرزندم شهید شده خداوند خودش خلق کرده بود خودش هم در این راه اسلام قربانی کرد خدا را شکر می کنم و افتخار میکنم که به عنوان مادر شهید همیشه سربلند هستم همیشه خودش می گفت: پدر و عزیزم درود بر شما که مانند ابراهیم فرزند خود را به فرمان خدای بزرگ به قربانگاه فرستادید پدران عزیز مادر باید بدانید و آگاه باشید که اسماعیلیان هرگز از فرمان باری تعالی سرباز نمی زنند و مرگ در راه خدا را سعادت و بهترین نعمتهای خداوند می‌دانند... این برای من نهایت افتخار خواهد بود که اگر روزی بتوانم این جان بی ارزشم را قربانی اسلام کنم و میدانم امت غیور مسلمان ایران تا آخرین نفس با اسلام خواهند زیست و هستی شان را نثار حقیقت خواهند نمود و زیر بار ستم و زور به هیچ وجه نخواهند رفت و پیوسته علی وار خواهند بود... در آرزوی آنم که روزی بتوانم خودم را فدای مکتب اسلام کنم ان شاء الله. شهادت بزرگترین توفیقی است که من هم آرزو داشتم به شهادت برسم امام خداوند این توفیق را نصیب من نکرد.

 

لینک های مرتبط با شهید بزرگوار
لینک کوتاه

برچسب‌ها
نظرات
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.